مثلاً در زمینه دینی و به ویژه در محدوده اعمال عبادی،بعضاً آنقدر پیرامون موضوع مهمی چون نماز اول وقت صحبت کرده ایم، که از حیث شمردن ثواب و منزلت شخص نماز اول خوان ید طولایی داریم که شاید به این اندازه این مهم را رعایت نکنیم. شاید آنقدری که اهمیت حضور قلب در نماز بحث شده است راههای کسب حضور قلب بررسی نشده اند. این روزمرگی و خدای نکرده عادت شدنها، در حدأقل تأثیر منفی خود، باعث می شود که انسان از انجام اعمال عبادی اش، لذت نبرد.

یکی دیگر از موضوعاتی که خیلی خیلی مورد صحبت قرار می گیرد و شاید بتوان گفت هیچ معلم و استادی و هیچ دلسوزی در مقام نصیحت نباشد مگر آنکه راجع به آن نصیحت می کند، موضوع زمان و اهمیت آن است. خاطرم هست در همان سنین کودکی که اندک زمانی از دانش آموز بودنم می گذشت، معلمانم و تا حالا اساتیدم راجع به زمان صحبت کرده اند. نکته قابل توجه این است که سهم قابل ملاحظه ای(به جز ورود کلمات قلنبه و سلمبه که از اقتضائات دانشگاه است!!) از حرفها تکرار مکررات است! یعنی گویی بارها و بارها راجع به وقت واهمیتش شنیده ام. اما انگار هر وقت که به یک گوشم وارد شد از گوش دیگرم خارج شد! دلیلش خیلی روشن است چون هر وقتی به پرداختن به موضوع، گویی تا پایان این قسمت از صحبتش اصلاً توجهی به او نمی کردم! با خودم می گفتم باز هم حرفهای تکراری.

اما دیدم این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست(از جمله عباراتی که خیلی بهم می چسبد) شوخی شوخی دوره کارشناسی تمام شد. 19 ساله آمدم و 23 ساله می روم. 4 سال از عمرم گذشت و علی القاعده باید 4 سال بزرگتر شده باشم گویی دیروز بود وارد دانشگاه شدم و با پوشیدن لباس دانشجویی به جای لباس دانش آموزی احساس جدیدی داشتم. هر چند تا جایی که توانستم از فرصت ها استفاده کردم اما حالا من مانده ام و خیلی از کارهایم ناتمام!

از اول حرف هایم دوست داشتم سریع تر به جمله آخر برسم اما این یک جمله را هم قبلش بگویم که ای کاش من و تویی که می خواهیم فکر کنیم و بالاتر از آن با صحبت ها و رفتارمان فکر کردن به دیگران را بیاموزیم، را ه با اهمیت شمردن وقت را بیان می کردیم تا حرفها کلیشه ای از خود به جای نگذارند و اما جمله آخر که از شاعرم، مرحوم قیصر امین پور، یاد گرفتم:

چقدر زود دیر می شود.(واقعاً که چقدر زود دیر می شود!)