مشکلات و سختی ها را تحمل می کرد و همچون کوه در
مقابلشان بردبار و استوار بود. هر چه بر سرش شکمبه گوسفند و خاکستر ریختند و بر سر
راهش خار و خاشاک گذاشتند و از آنها بدتر، زبان به نسبت های ناروا و دشنام گشودند،
از هدف مقدسش دست بر نداشت و از پای ننشست. برای نمونه وقتی آیه « فاصدع بما تومر
و اعرض عن المشرکین » نازل شد به این معنا که: « ای رسول گرامی در آنچه امر شده ای
استقامت کن و از مشرکین روی گردان.» آن حضرت بر کوه صفا رفت و با صدای بلند ندا
کرد:
« ای مردم! من پیامبر و فرستاده پروردگار
جهانیانم.»
پس چشم ها به او خیره شد و آن حضرت دعوت خود را
سه بار تکرار فرمود و سپس به کوه مروه آمد و دست در گوش گذاشت و با بلندترین صدای
خود سه بار فریاد کشید که:
« یاایّها الناس! انّی رسول الله.»
در این حال ابوجهل نابکار دست برد و سنگی برداشت
و به سوی آن حضرت پرتاب کرد. سنگ در پیشانی مبارکش نشست و خون جاری شد. پس مشرکین
دلگرم شدند و بدن نازنین آن وجود پاک را سنگباران کردند. حضرت به طرف کوه رفت و
خود را پنهان کرد و مشرکین او را دنبال کردند...
امیرالمومنین و خدیجه علیهما السلام در پی رسول
خدا روان شدند، علی علیه السلام فریاد می زد:
« یا محمّداه یا رسول الله»
جانم فدایت، کجایی! و در کدام دره افتاده ای؟
خدیجه سلام الله علیها فریاد می زد:
کجایی ای پیامبر مصطفی؟! کجایی ای فراری در راه
خدا؟!...
در این هنگام جبرئیل نازل شد، حضرت گریست و
فرمود:
« آیا می بینی این قوم با من چه می کنند؟!»
جبرئیل فرشی از در و یاقوت پهن کرد و آن حضرت را
روی آن نشاند و عرضه داشت:
« آیا می خواهی بدانی چقدر در نزد خدا گرامی
هستی؟ آن درخت را بسوی خود بخوان.»
حضرت امر فرمود، پس آن درخت فورا از جا کنده شد
و به طرف آن حضرت آمد...
پس اسماعیل پاسبان و نگهدارنده آسمان دنیا پایین
آمد و گفت:
« السلام علیک یا رسول الله.
خداوند به من امر فرموده که تو را اطاعت کنم.
آیا اجازه می دهی ستارگان را بر سر این قوم بریزم و آنها را آتش بزنم؟»
پس فرشته حافظ خورشید آمد و سلام کرد و گفت:
« آیا فرمان می دهی که خورشید را بر سر آنان
بگیرم تا همه بسوزند؟»
پس فرشته حافظ زمین آمد و سلام کرد و گفت:
« آیا اجازه می دهی همه را در دل زمین مدفون
سازم؟»
پس فرشته کوهها آمد و سلام کرد و گفت:
« آیا فرمان می دهی کوه ها را بر سر آنان ریخته،
همه را خرد کنم؟»
پس فرشته دریاها آمد و سلام کرد و گفت:
«آیا اجازه می دهی این قوم نابکار را غرقه دریا
کنم؟»
حضرت فرمود:
« قد امرتم بطاعتی؟»
« آیا همه شما مامور به اطاعت از من هستید؟»
همگی گفتند: بله، فرمان فرمان توست.
پس حضرت سر به آسمان برداشت و با صدای بلند
فرمود:
« من برای عذاب مبعوث نشده ام»
و سپس فرمود:
« انما بعثت رحمه للعالمین»
« من برای رحمت و لطف به همه جهانیان برانگیخته
شده ام.»
و سپس فرمود:
« دعونی و قومی فانهم لا یعلمون.»
« مرا با قوم و امتم واگذارید چه اینکه اینها
نمی دانند و این کارها را از روی جهل خود انجام می دهند.»
کم کم علی و خدیجه علیهما السلام از راه رسیدند،
هنوز خون از پیشانی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم جاری بود و آن حضرت خون ها
را می گرفت. خدیجه سلام الله علیها عرض کرد:
« پدر و مادرم فدایت باد، بگذار خون ها بر زمین
بریزد.»
حضرت فرمود:
« می ترسم پروردگار بر اهل زمین غضب کند...»
بحارالانوار، ج18، ص241 به نقل از قساوت و غضب نوشته شیخ محسن سعیدیان
می گویم: یا رسول الله؛ کار من در این دوره و
زمانه خیلی گیر است، من بارها در حق خداوند و حق مردم و حق خودم مرتکب گناه شده
ام. من پیش فرزند حی ات که می دانم او هم رحیم است سر بزیرم، تو نزد او و خداوند
شفیع من باش ای رحمه للعالمین...
من هم
قول می دهم که دیگر حقی گردنم نباشد.